همان اوج دولت شاه یحیی
که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه
به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم
ز هم پروازی اقران و اشباه
چو بود از زمرهٔ همت بلندان
ز شاخ سدره گردید آشیان خواه
چو بیرون از جهان می رفت می گفت
زبان هاتفان الخلد مثواه
چو او را جان برآمد برنیامد
ز جان خلق غیر از آه جانکاه
چو تاریخش طلب کردم خرد گفت
برون شد شاه یحیی از جهان آه